تصور کن اولین روز بعد از بیکار شدنت قرار است چطور بگذرد؟
صبح) ساعت 12 با کش و قوس و کسالت و کمر درد و ادرار شدید و درد کلیه، در حالیکه روی صورتت خطوط عمیق چین های روبالشی کپی شده و چشمهایت مثل چشم خروس ریز شده و اندازه تخم مرغ پف کرده و موهایت با ملحفه و رو تختی و پتو یکی شده و بوی خواب درز و دروزهای اتاق را پر کرده، گیج و منگ از رختخواب کنده می شوی. بعد از یک دستشویی طولانی و بی عجله، با چک و چانه آبچکان و خیس به آشپزخانه می روی و به مامان که در حال تهیه ناهار است، زیر لب سلام می کنی و او هم از لای دندانهای به هم چسبیده با «سلام و کوفت»ی جوابت را می دهد. و تا ریختن چای احمقانه سر ظهر باید کلی به خودت فشار بیاوری که غر و لندهایش را نشنیده بگیری!
ظهر) طبیعتا به این خاطر که از دیشب چیزی نخورده ایی باید نصف ناهار را ببلعی، اما چای یک ساعت پیش جلوی اشتهایت را گرفته است. پس دو لقمه را نجویده قورت میدهی و تشکر میکنی و باز غر و لندها تکرار می شوند…بعد هم می روی توی حال و تا پلک هایت روی هم بیفتد با موبایلت ور می روی!
عصر) از مختصر غذای ظهر چند ساعتی گذشته، اما حوصله اینکه تا آشپزخانه بروی و چیزی توی شکمت بریزی نداری. چاره ایی جز اینکه جلبک وار روبه روی تلوزیون روی مبل ولو شوی و از کنترل تلویزیون مثل جوی استیک استفاده کنی و از کانال های بی سر و ته مغز درد بگیری و کماکان به این کار ادامه دهی را نداری. صفحه کتاب روی همان قسمتی که چند روز پیش رویش علامت گذاشته بودی باز مانده ولی حال اینکه بخوانی اش را نداری. بیخیالش می شوی و تا شب چای را با شوری تخمه جلوی تلوزیون می خوری. از اتاق بغلی مامان دارد به وضعی که برای خودت درست کرده ایی غر می زند!
شب) سردرد و ضعف اعصابت را تحریک و اشتهایت را به کلی از ریشه نابود کرده است. با اصرار و غر و لندهای مامان چند لقمه را بی اشتها پایین می دهی و می آیی می نشینی پشت اینترنت. کارهای مزخرف می کنی. پروفایل چند نفر بی ربط را شخم میزنی و هر آن به بی محتوایی و کسالت آوری فیس بوک بیشتر پی میبری. در این شرایط غیر طبیعی و چشم دردی که از چند ساعت وب گردی و وقت تلف کنی گرفتی، فیلم دیدنت هم نمی آید. نصف شب می روی دوش بگیری که لا اقل بتوانی مثل آدم بخوابی. آب داغ حمام گیج و بی حال ترت می کند و با غیض به خودت چند فحش نا معقول می دهی. تا وقتی چشم های از حدقه بیرون زده ات اجازه می دهند در تاریکی با موبایلت بازی های بی هدف انجام می دهی که سر خودت را گرم کنی. و بلاخره در ساعت 4 صبح با موهای خیس، کلافه و کاملا سگ خوابت می برد!
البته این روز می تواند جور دیگری هم بگذرد:
صبح) ساعت 8 بی عجله از خواب بیدار می شوی. بعد از شستن صورت نیم ساعت مفصل موها و صورتت را صفا می دهی و در حالیکه «جاش گروبان» به آرامی زیر گوش ات بی لهجه فرانسه می خواند، رقص کنان و با حوصله آرایش بی نقص و خوش آب و رنگی، که تو را از «شون پن» تبدیل به «کیم کارداشیان» می کند، می کنی.توی آشپزخانه مامان جواب سلام ات را با «سلاااااااام خاااااااانوم»ی می دهد و تو را به صبحانه دو نفره دلچسبی دعوت می کند. بعد از صبحانه مامان پز، از مامان میخواهی که به غذای امروز کاری نداشته باشد. از داخل کتاب آشپزی یک غذای متفاوت و گوشتی برای ناهار انتخاب می کنی و به خرید می روی تا مواد لازمش را تهیه کنی. توی راه سعی می کنی با لبخند به اطرافیان و فروشنده مغازه هایی که واردشان می شوی یک حالی بدهی و کلا از خودت انرژی بتراوانی!!!…بعد از خرید به خانه می آیی، لباس هایت را عوض می کنی.نه شلوار نه شلوارک نه دامن بلند. یک دامن کوتاه خوشگل می پوشی. کلیپس بزرگ با آن موهای مصنوعی را باز می کنی و موهایت را پشت سرت با یک کش کوچک جمع می کنی. یک رژ لب گیلاسی پر رنگ می زنی و خودت را کاملا به شکل یک خانوم خانه در می آوری…، نمازت را می خوانی و می روی توی آشپزخانه.
ظهر) سه حبه سیر رنده شده، پنج قاشق غذاخوری جعفری خرد شده، 150 گرم کره و 2 قاشق غذاخوری زنجبیل را کمی تفت می دهی. نصف نان باگت را آب می زنی و می گذاری نرم شود. هفتصد گرم گوشت چرخ کرده را با مواد تفت خورده بالا، یک عدد تخم مرغ، یک پیاز کوچک رنده شده، سه قاشق غذا خوری سس سویا، نمک، فلفل و ادویه مخلوط می کنی و نان خیس خورده را رویش تکه تکه می ریزی. با دست خوب به جانش می افتی و خمیری نرم درست می کنی. بعد به اندازه پرتغال از آن بر می داری، به شکل کباب پهنش می کنی، یک برش پنیر پیتزا وسطش می چپانی و لبه هایش را روی هم جمع می کنی. دست آخر هم کاردستی های درست شده را توی روغن می گذاری شان تا سرخ شوند. و با حلقه های پیاز و چند برگ ریحان و جعفری تزئینش می کنی. با کلم و هویج و شوید و کشمش سالاد درست می کنی و توی سس مایونز غرقش می کنی. و خانواده را به ناهار دعوت می کنی. سر میز یک شاخص برای دست پخت وجود دارد و آن بشقاب باباست که اگر تا ته تمام شد یعنی غذا بی عیب و خوشمزه بوده است. بشقاب های خالی را که جمع می کنی ذوق مرگ می شوی که بابا ته ظرفش را هم تمیز کرده است. ظرف ها را می شویی و می روی پای کتاب دیروزی می نشینی.
عصر) با خانواده دور هم می نشینید و چای و شیرینی می خورید و سعی می کنی با حوصله و خوش اخلاق باشی. در اینترنت گشتی میزنی ، سری به اخبار امروز میزنی، ایمیل هایت را چک می کنی و وال فیس بوک دوستانت را می خوانی و با لایکی کامنتی چیزی بهشان نشان می دهی که چقدر دوستشان داری. وبلاگت را آپ می کنی و روز خوشمزه ات را برای خوانندگان اندک وبلاگت تعریف می کنی و به وبلاگ هفت هشت نفری که دوستشان داری سر میزنی. نماز می خوانی و دوباره به آشپزخانه می روی تا شامی دست و پا کنی.
شب) دو پیمانه جو پوست کنده را با آب می پزی. یک لیتر آب مرغ(یا گوشت) و نیم لیتر شیر کم چرب را به آن اضافه می کنی. یک پیاز متوسط را با کمی کره سرخ می کنی و نمک، فلفل، ادویه و زرد چوبه را به آن اضافه می کنی. و توی قابلمه می ریزی.بعد یک هویج را رنده می کنی و با هر مقدار جعفری که دوست داری، را به قابلمه اضافه می کنی. جو که خوب پخت و غلیظ شد، یک پیمانه خامه را به آن اضافه می کنی و بعد از 5 دقیقه از روی حرارت بر می داری. سوپ فوق العاده خوش مزه نروژی را با جعفری و نخود فرنگی تزیین کرده و خانواده محترم را دچار شگفتی می کنی. بعد کاسه های خالی را می شویی و آشپزخانه را مرتب می کنی. بعد هم برای بارمین بار«افسانه 1900» را می بینی، مسواک می زنی، توی تختت می خزی و بقیه کتاب ظهر را ادامه می دهی و می خوابی.
من هر دو را امتحان کردم اما متاسفانه کشش عجیبی به نمونه اول دارم!!!
—————————————————————————————
پ.ن-دوست عزیزی که به بنده ارادت خاصی داشت همیشه می گفت:
تو استاد به گه کشیدن روزهای قشنگ و قشنگ نمودن روزهای سگی هستی!